ملائكه الهى در محضر مولود كعبه
فاطمه بنت اسد عليها السلام مىگويد: ناگهان پس از اينكه على عليه السلام به دنيا آمد
صداى بال ملائكه را شنيدم و ابرى سفيد رنگ را ديدم كه تا كنار فرزندم آمد
و او را با خود برداشت و به آسمان برد. در اين حال شنيدم كه ندايى مىگفت:
«بگردانيد علىبنابيطالب را در شرق و غرب زمين، و خشكى و درياهاى آن و كوهها و آسمانهاى آن، و احكام پيامبران و علوم وصيين و همه اخلاق انبياء و مرسلين و اوصياء و صديقين را به او بدهيد،
و آنچه درباره برادرش سيد الاولين و الآخرين انجام شده براى او هم انجام دهيد.
او را بر همه انبياء و مرسلين و ملائكه مقربين و اهل آسمانها و زمين نشان دهيد كه ولى خداى ربالعالمين است.»
فاطمه گويد: رفت و بازگشتِ على عليه السلام كمتر از ساعتى طول كشيد و او را باز گرداندند.
ناگهان ابرى ديگر را ديدم كه به سوى او پايين آمد و مانند دفعه اول او را با خود برد و شنيدم ندايى را كه مىگفت:
«علىبنابيطالب را نزد همه مخلوقات خدا ببريد
و احكام علم و حلم و ورع و زهد و تقوا و سخاوت و بلند مرتبگى و نورانيت و تواضع
و خشوع و رقت و هيبت و مروت و كرم و مودت و شفاعت و شجاعت و حفظ و ديانت
و قناعت و فصاحت و عفاف و انصاف و نيكى و همه اخلاق انبياء را به او دهيد.»
فاطمه مىگويد:
ناگاه فرزندم را در مقابلم ديدم كه او را در حرير سفيد بهشتى پيچيده بودند و به من گفتند:
«او را از چشم بينندگان حفظ كن كه ولى ربالعالمين است
بدان كه وارد بهشت نمىشود كسى، مگر كه ولايت او را بپذيرد و امامت او را تصديق كند
خوشا به حال آنكه تابع اوست و واى بر كسى كه از او روگردان شود
مثل او چون كشتى نوح است
كه هر كه بر آن سوار شد نجات مىيابد
و هر كه از آن باز ماند غرق مىشود و سقوط مىكند»
فاطمه مىگويد:
سپس در گوش على عليه السلام مطلبى گفتند كه من نفهميدم بعد او را بوسيدند و رفتند.[1][0]
[0] رمزی اوحدی، محمد رضا، هزار و یک داستان از زندگانی امیر المؤمنین علی علیه السلام، صفحه: ۶۴، سعيد نوين، قم – ایران، 1395 ه.ش.
[1] . على عليه السلام وليدالكعبه، ص ۳۱.